تا حالا خیلی به این نکته دقت نکرده بودم.  

نمیدونم شاید هم درست نباشه ولی هیچ دقت کردید که من هیچ شخصیت خاصی ندارم؟  

چند روزه یکی بهم پیشنهاد کلاهبرداری کرده. منم بهش گفتم باشه! بعد دارم کاری که به نظر خودم درسته رو همزمان انجام میدم. خیلی باهام دوست شده. سوار ماشینش میکنه و من رو میرسونه. آسمون ریسمون میبافه! کارش رو توجیه میکنه! انگیزه هاش رو واسه م بیان میکنه! میگه اگه ما نکنیم یکی دیگه میکنه.  

نتیجه گیری اینه که یکی از لذتبخش ترین تفریحات کشف شده توسط من اینه که همه فکر کنن عقاید تو خیلی به اونها شبیهه و اگه با تو کاری رو شریکی انجام بدن ضرر نمیکنن. در عین حال اینکه باهاشون صمیمی باشی و حتی دوستشون داشته باشی هم منافاتی با این موضوع نداره که تو اصلا قبولشون نداری و الکی داری میگی " آره! تو راست میگی!" 

ذکر این نکته هم لازمه که وا3 کاسبی کردن اصل مهم اینه که به همه بگی "آره! تو راست میگی" 

الان که دقت میکنم میبینم بسیجیهای محلمون فک میکنن من بسیجی هستم. ترکها فک میکنن ترکم. معتادا فک میکنن معتادم. کاسبهای محلمون به بابام میگن عجب پسر خوب و مومنی داری.  

چند وقت پیش رفتم پیش یه دندونپزشک آشنا. گفت دندونات خوبه همه ش. بعد گفت نه! چرا اینجوریه دندونات؟  ظاهرش خوبه ولی از تو پوسیده. اون لحظه اولین فکری که به ذهنم خطور کرد این بود که باید شیر گاو بیشتر بخورم ولی چون قره قوروت کلسیمش بیشتره شاید هم قره قوروت خوردم. اما الان دارم فکر میکنم که ظاهرم که از نظر هر کسی یه چیزیه! خودم واقعا به چی اعتقاد دارم؟ یه جورایی توی هر قشر و صنف و طرز فکری یه "منافق" محسوب میشم.  

یه روز خیلی با انگیزه م و بدون جنگ تسلیم کسی نمیشم. فرداش میگم گور بابای مال دنیا. آدم باید با وجدان زندگی کنه. تا بعد از ظهر با یاد خدا دلها آرام میگیرد ولی بعد از ظهر یکی گیرم میفته که زورم بهش میرسه. یه روز یه ساعت زودتر موبایل رو تنظیم میکنم و بیدار میشم. صبحانه ی کامل (مهمترین وعده ی غذائیه) میخورم و از خونه میزنم بیرون. ظهرها هم میمونم. بعد خدا وعده هاش رو عملی میکنه و به تلاش من برکت میده و صدای دلهای غمدیده رو میشنوه. فرداش من خدا رو بنده نیستم. به کاسه ی روی زمین پول خرد گداها شوت میزنم. با راننده تاکسیها دعوا میکنم. من خیلی بدم. حتی امروز شاهرخ مست کرده بود و میخواست با قندون شهرام رو بزنه.  

من خیلی سعی میکنم که معلوم نباشه این موضوع که من خیلی دوست دارم خودم و دیگران از خودم تعریف کنیم و عقده ی خود بزرگ بینی دارم. اگر شما واسه من کامنت نذارید من میمیرم. دلم میشکنه. اگه مسخره م کنید و مثلا واسه این پست کامنت بذارید که "آره! تو راست میگی." خیلی ناراحت میشم و بغض میکنم. اگر کسی موقعی که من دارم وانمود به یه شخصیت و رفتاری میکنم متوجه بشه و من نتونم جمعش کنم و یه جوری بشه که دیگه فرصت گول زدنش رو نداشته باشم و یه بار بفهمه و بذاره بره خیلی غرورم جریحه دار میشه. چشم دیدن آدمهای از خودم زرنگتر رو هم در ضمن ندارم. آهنگ "هی یو" پینک فلوید رو هم خیلی دوست دارم. الگوی من در زندگی جهانپهلوان پوریای ولی هست. از رنگها عاشق رنگ بنفش هستم ولی دوست دارم یه شلوار طوسی بخرم. به بزرگترها احترام بذارید و واسشون ادب قائل باشید. همیشه متواضعانه بر روی زمین خدا قدم بردارید و بدونید که دست بالای دست بسیار است و بدونید که اونی که یه بار شما رو شکست داده دفعه ی بعد نمیتونه چون دیگه نوبت شماست که بهش فرو کنید و پنج دیقه ش تموم شده. اگر پیر مردی بهتون گفت بیا بریم توی باغ! اونجا یه هلیکوپتر سقوط کرده! بیا با هم بریم ضبطش رو بدزدیم! باهاش نرید توی باغ. سعی نکنید خودتون رو خیلی با مطالعه نشون بدید در حالیکه توی عمرتون هیچ کتابی رو تا آخر نخوندید. حتی درسهای دانشگاهتون رو هم همیشه تا پنجاه صفحه ی اول کتاب و اونم شب امتحان میخوندید. سعی کنید نرینید به اعصاب اطرافیانتون. عقده هاتون رو سر یه نفر دیگه خالی نکنید. اگه میتونید وایستاده بشاشید، وایستاده نشاشید چون وا3 کلیه ها و درختها ضرر داره. وا3 وبلاگهای ناآشنا کامنت نذارید. توی جمع یه نفر که از همه خنگتره رو مسخره نکنید و غیروووووووو. 

 حالا پینک فلوید داره میخونه که اوپن یور هارت. آی ام کامینگ هوم. 

از اتفاقاتی که افتاد متاسفم ولی این اتفاقات باید میفتاد.( این یه جمله ی فلسفیه و مربوط میشه به مشیت الهی و جبر و اختیار)