من امروز رفتم آریاشهر، بعد رفتم انقلاب، بعد از انقلاب رفتم آزادی، از اونجا رفتم شیرپاستوریزه، دوباره برگشتم انقلاب. رفتم توی ساندویچی بغل سینما نشستم، وسط میدون رو نگاه کردم دیدم ایستگاه مترو زدن. آدمها هم توش رفت آمد میکنن. بعد دوباره از سر جمالزاده سوار یه ماشین شدم به مقصد آریاشهر. راننده یه ترکه بود. دور و بر 45. جلوی هر دختری میرسید ترمز میکرد، بعد به من میگفت "عجب چیزی بود". من اولش باورم نمیشد با اون قیافه میافه و سطح شعور همچین کارهایی هم بکنه. بعدش دیدم نه! مثل اینکه خیلی خودی ه! 10 دیقه ازش فیلمبرداری کردم. کلی خاطره ی داف بازی واسه م تعریف کرد. توی ماشینش فیلم سینمایی بود. همه شیکم رو گرفته بودن داشتن میخندیدن.  

پ.ن : از تک تک لحظاتتون برای شاد زیستن استفاده کنید.