هیـــــــــــــه! برخیز تا از آستان میخانه گشایشی بجوییم. در راه دوست به حاجت خواهی رویم و کام خویش بخواهیم. ما را توشه ی راهی برای رسیدن به کوی دوست نیست است. بر در میکده به گدایی رویم و زاد راهی بخواهیم. گرچه در فراق یار گریه ام خونبارست، لیکن اشکی زلال میخواهم تا پیام خود را به وی فرستم. اگر از جور غم فراق عشقت امان خواهی کنیم لذت داغ اندوهت بر ما حرام بادا ! نقش کردن نقطه ی خال تو بر لوح دیده، بی یاری مردمک چشم تو ممکن نیست. اصلا! بگو یه ذره. دل از لب شیرین تو عشوه ای به بهای جان خواست. و لب گفت که نوچ و بهایی بیشتر باید. و ما به امید موفقیت روز افزون از خداوند خاطری آسوده طلب میکنیم.